خواب دیدم دوست نازنینم مرده و در مجلس ختمش مویه می‌کنیم. حال عجیبی بود. به وضوح در نبود دوستم گریه می‌کردم و مادرش رو در آغوش کشیده بودم. بعدش اومدم بیرون. رفتم در دفتر یک موسسه، سعیده پشت میز نشسته بود. من و سعیده همکلاسی بودیم در کارشناسی و بعدش آخرین باری که دیدمش سال ۹۵ بود. بهش سلام کردم و من رو نشناخت. آدم‌های اون جمع که همگی آشنا بودند من رو نمیشناختن. هرقدر تلاش کردم تا من رو به یاد بیارن برای همیشه از ذهنشون پاک شده بودم.

 

دیشب خواب دیدم که خواهرم برای من  و پدرم بلیت هواپیما گرفته از هواپیمایی‌ که من دوستش نداشتم و برام نامعتبر بود. من به اون سفر نرفتم و اون هواپیما سقوط کرد. بعدش کیفم رو یدند و تمام مدارک هویتیم رو برده بودند. فقط مدارک هویتی‌ام رو برده بودند.

 

مشخصا از فراموش شدن می‌ترسم و به قول سعید فراموش‌شدن اجتناب‌ناپذیره. کاریش نمیشه کرد.

 

توی روزهایی که مودم افت می‌کنه و غرق سیاهی میشم هم فراموشی آزارم میده. اینکه من تنها در این گوشه‌ی دنیام و دیگه کسی من رو به یاد نمیاره.


مشخصات

آخرین جستجو ها