من این روزها تقریبا بیشتر از هر زمان دیگری اطمینان دارم تو دختری هستی که روح زندگی مرا تسخیر کرده است. شاید تو میل و اشتیاق مرا برای حمایت دیگری، برای دوست داشتن بی‌حد و حصر دیگری برانگیزی. من این روزها در حال تجربه‌ی گرگ و میش زندگی‌ام هستم و تو زمانی اینها را میخوانی که چندین سال از این روزها گذشته است. 

ببین! یک شب در کودکی‌ات زیر آسمان نورانی شب به تو خواهم گفت که وقتی به آسمان شب نگاه میکنی، گذشته را میبینی. و تو روزی که این ها را میخوانی، گذشته‌ی مرا خواهی فهمید. دوست دارم با تو از همه چیز صحبت کنم، اما مجال اندک است و نمیتوانم تمام این لحظه‌هایی که میگذرانم را به تو منتقل کنم. می‌گفتم من این روزها در حال زیستن در گرگ و میش زندگی‌ام هستم. گرگ و میش لحظاتی از روز است که آسمان نه چندان تاریک و نه چندان روشن است. کمی پیش از غروب کامل. پدرت اینها را در جاده‌ی کاشان به خوبی به تو خواهد آموخت. 

دوست دارم تو را به نامی صدا کنم. ارغوان! ارغوان خوب است. مادرت این نام را دوست دارد. ارغوان! تو شاید در هجده سالگی‌ات سردرگم انتخاب کردن باشی. سردرگم معنای زندگی و به دنبال چیستی جهان بگردی. میترسم آن روزها کنارت نباشم. 

نمیدانم شاید من تا آن روزها مرده باشم. همیشه در میان نوشتن این نامه‌ها ی مکث میکنم و اندوه آینده سراسر وجودم را میگیرد و اشک میریزم. آخر آدمی را در رنج آفریدند. تو حتما روزی که اینها را میخوانی جهان ما تغییرات زیادی کرده است. خیلی از دوست‌داشتنی‌های وجودمان تبدیل به خاطره شده‌اند. شاید پدربزرگ ما دیگر نباشد. شاید. 

خیلی زود خواهی فهمید که هیچ چیزی در این جهان پایدار نیست و همه چیز به زودی نابود میشود. حتی من. حتی تو.

کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ


T

he winter is yet to come.


مشخصات

آخرین جستجو ها