ویل دورانت  و همسرش آریل یک مجموعه‌ی یازده جلدی تاریخ تمدن نوشته اند. قاعدتا چنان مجموعه‌ای بسیار طولانی‌ست و خواندنش از حوصله‌ی معاصران ویل دورانت هم خارج بوده است چه رسد به انسان عصر متن‌های کوتاه. برای همین ویل و آریل کتاب دیگری نوشته‌اند با عنوان درس‌های تاریخ. آن‌ها در این کتاب کوتاه و خواندنی نتایج خود از مطالعه‌ی تاریخ زمین و بشر را بیان می‌کنند. کتاب فصل‌های مختلفی دارد. چند فصل ابتدایی این کتاب توجه من را به لفظ طبیعی» جلب می‌کند. این‌که درنهایت تمام تلاش‌های انسان در تلاش برای بقا خلاصه می‌شود. آنچه در طبیعت اهمیت دارد بقاست و نه چیزی دیگر. در گذشته‌های دور خون‌ریزی، جنگ‌های وحشیانه، چند همسری، آمیزش‌های متعدد جنسی نه یک رویه‌ی ضداخلاقی که اعمالی تماما اخلاقی محسوب می‌شده. چرا که در نهایت آنچه ارزشمند تلقی می‌شده است بقا» بوده است. آنچه برای طبیعت ارزشمند است کیفیت نیست بلکه کمیت است. برنده آن گونه و نژادی است که ژن خود را به صورت حداکثری تکثیر کرده باشد. این قاعده نه فقط در حیوانات که در انسان‌ها هم صدق می‌کند. و در نهایت انسان تسلیم قاعده‌های طبیعت است. ( در فصل‌های میانی و پایانی کتاب ویل و آریل به نتایج خود از تاریخ تمدن بشر می‌پردازند. درباره‌ی آنها بعدا می‌نویسم)

بشر تمدن ساخته است و  در این تمدن احتمالا یکی از اهدافش بقای حداکثری بوده. به همین منظور تحقیقات پزشکی گسترش یافته‌اند تا جان انسان‌های بیشتری را نجات دهند. مدل‌های مختلف اقتصادی برمبنای سوسیالیسم ساخته‌اند و در اعصار مختلف سعی کرده‌اند با ایده‌ی برابری جامعه‌ای بنا کنند که در آن این‌بار ضعیف در یک فرآیند طبیعی حذف نشود. جنگ‌های متعدد در جوامع متعدد به علت اختلاف طبقاتی آغاز شده است و هدف نهایی همه‌ی اینها بقا بوده. انسان‌ها هنوز هم که هنوز است با یکدیگر بر سر بقای خود می‌جنگند. در گذشته این تلاش‌ها رنگ و بوی قبیله‌ای داشته، کم‌کم رنگ و بوی ملی‌گرایی به خود گرفته. بعدها این جنگ‌ها خود را در قالب رقابت‌های ی و اقتصادی نشان داده‌اند.

بشر پیشرفت کرده است. قاعده‌ی طبیعت را به خوبی آموخته است و حالا باید با سازگاری حداکثری در چارچوب قیدهایی که طبیعت و زمین برایش وضع کرده است به زندگی خود ادامه دهد.

سوال مهم: آنچه طبیعی است، درست است؟ آنچه درست است، طبیعی است؟

پاسخ ما به نگاه‌ها و چارچوب‌های مختلفی که در آن فکر می‌کنیم بازمی‌گردد. احتمالا اگر خود را با تمام گونه‌های جانوری یکسان و در یک رده بدانیم پاسخ به سوال بالا بله است. در این دیدگاه آنچه مهم است بقای فرد است و اخلاقیات فردی‌اش برمبنای بقا شکل گرفته است. در چنین دیدگاهی هر عملی برای بقا توجیه‌پذیر است. ی، هر عملی از جنس حذف دیگران، هرگونه خودخواهی، چسبیدن به نهاد قدرتی که ظالم است و نادیده گرفتن مظلوم و ضعیف نه رذیلت اخلاقی که فضیلت محسوب می‌شود.

اما بشر تمدن ساخته است. تمدنی که با پذیرش تمام محدودیت‌های طبیعی کاملا با قاعده‌های طبیعت یکی نیست. هنر، ادبیات، فلسفه، دین، عرفان، ت، علم، و تکنولوژی همگی دستاوردهای بشری است و هیچ‌کدام طبیعی نیستند. با چنین دستاوردهایی احتمالا پاسخ به سوالات بالا بله نیست. چارچوب زندگی در این وضعیت نمی‌تواند فقط برمبنای بقا شکل بگیرد. این‌جاست که گرفتن طرف نهاد قدرتی که ظلم می‌کند و حذف ضعیف، ارزشمند تلقی نمی‌شود.بشر با داشته‌ها و دستاوردهایش می‌تواند به جای شبیه‌کردن حداکثری خود به سایر گونه‌های جانوری برای باقی ماندن خودش، راه حل‌های بهتری انتخاب کند. راه حل‌هایی که از جنس حذف و ظلم نباشد.  پیدا کردن این راه حل‌ها طولانی‌ست؟ بله. و من فکر می‌کنم در زندگی بشر تکامل  راه و روش‌های زندگی به اندازه‌ی تکامل ژنتیکی ارزشمند است. 

پس بهتر است صبور بود و به جای تمرکز بر هر راه حل طبیعی، راه حل بهتری پیدا کرد.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها