فرض کنید شبی در جادهای هستید. سوار هرچه که دوست دارید باشید. قطار، خودروی شخصی، اتوبوس مهم نیست. از پشت شیشههای بارانزده که کمی هم بخار گرفته است دور دستها را نظاره کنید. روشنایی شهرهای دور، روشنایی روستاهای اطراف، و روشنایی ماه. من به این روشناییها،روشنایی محو بارانزده میگویم. روشن اند و روشنایی، امید است. محو اند چون از پشت شیشههای بخارگرفته دیده میشوند. بارانزده اند، زیر هجوم قطرات باران ایستادهاند و میتابند.
من شبیه همین روشناییهای محو بارانزدهام. چرا؟ بماند به حساب این یک سال سخت و روشن و محو و بارانزدهای که گذراندم و حالا نفسهای آخرش را میکشد.
پینوشت: در قطارم. دائم السفرم. مسیر زنجان به خانه را هر هفته طی میکنم. همسفر تمام روشناییهای دور روستاها و شهرهای بین راهم که تمام قد ایستادهاند، میتابند و بارانزده اند.
ما را به جز خیالت فکری دگر نباشد.
درباره این سایت